اول اینکه کیریسمس مبارک و جا داره عید سعید غدیرخم رو هم به همگی تبریک بگم .
این یکی خیلی فرق داره ، واقعا تو خیلی از معانی لغات و اصطلاحاتش مثل خری که تو گل گیر کرده – البته خداییش تا حالا به این ضرب المثل فکر نکرده بودم ، راستی شما دیدید خری رو که تو گل گیر کرده باشه؟!! من که تا حالا ندیدم و اصلا نمی دونم این ضرب المثل صحت و سقمی هم داره؟! ولی خب ماشین های زیادی رو دیدم که تو گل گیر کردند به هر حال منم– گیر کردم!!
نه اینکه تو اون دو تای دیگه همشو راحت فهمیده باشم ولی این یکی خیلی فرق داره ...
تازه بعد از 120 صفحه که لغت ((انگریزی)) شاید بیشتر از 50 یا 60 بار استفاده شده باشه و من هر بار با انواع اعراب می خواندمش در یکی از جملات متوجه شدم که منظورش همون انگلیسی است!!!
چه برسد به دیگر لغات و اصطلاحات خاص این کتاب ... شاید یکی از دلایلی که منو مصمم می کند تا این کتاب رو بعد از یک دور خواندن دوباره بخوانم هم همین موضوع باشه.
وقتی پریشب رفتم کتابم رو از اکبر بگیرم تا ناسلامتی مروری و ....
البته چه کتابی؟! وقتی دیدمش دلم به حال فرهنگ سوخت ! آخه عین نان کپک زده بود که تمام کناره هاش به رنگ سبز و خاکستری و زرد شبیه رنگ کف مزاییک های اکثر خانه های شمالی در آمده بود! .....معلوم بود بدجور زیر هزاران خرت و خورت دیگر مانده بود ، عین بلایی که سالهاست بر سر فرهنگ* ما آمده!!
و وقتی به اکبر گفتم که بیچاره فرهنگ!! به نیشخند گفت باز هم جلال؟!
و من گفتم که تازه افسوس می خورم که چرا تاکنون بعد از بیست و اندی سال کتابهای او را نخوانده ام!
باید بگم با خواندن این یکی بدجوری احساس خس بودن می کنم! خسی نه در میقات بلکه در هیچ!
و چقدر دید جلال جالب است به مناسک حج !
دیگر اینکه غدیر هم در راه است ، غدیری که من فقط هر سال از آمدن و رفتنش همین را درک میکنم که باید بروم سری به دوستی بزنم ، که او را هم در سال یکبار بیشتر نمی بینم و آن هم دقیقا نزدیکی های عید غدیر است و به سبب این که پدرش کارمند بانک است و می تواند برایم اسکناس نو تهیه نماید ، و من با تهیه اسکناس ته کیسه های خود را برای دوستان و آشنایان آماده نمایم تا مهری بر تایید سیدی من باشد!! ودیگر هیچ!! گویا اگر این کار را نکنم سیدیم کامل نیست!! تازه ظاهرا اجداد من کارشان راحت تر بود چون برای تهیه سکه ها نیازی به رو انداختن به دوستی که پدر کارمند بانک داشته باشد نداشتند . البته امسال خوشبختانه یا شایدم بدبختانه دیگر مجبور نشدم به آن دوست سر بزنم چون این وظیفه را برادرم به یکی از دوستان خود که ایضا پدر او هم کارمند بانک است سپرده!
ولی آیا غدیر یعنی فقط همین؟!! من که پسوندی را بر جلوی اسمم در همه جا به همراه میکشم فقط وظیفه دارم جهت مالیت این کلمه سه حرفی در سال پنج یا ده هزار تومن غرامت به پردازم؟! ودیگر هیچ؟!
و سیدی اگر همین است که خوش به حال دیگران!!
ولی باز هم این کار در روز های نزدیکی غدیر چنان شوقی در آدم بر می انگیزد که احساس غرور بی وصفی از سیدی در وجود آدم زنده می شود و همچنان در تدارک برای پذیرایی از میهمانانی که برای دیدار از سادات از این خانه به آن خانه می روند و خود شاید نمی دانند در پی چه هستند؟! شاید این رسم هم در ادامه همان لبیک ها و پیمانهایی است که با علی پس از پایین آمدن از منبری که پیامبر بر آن دست علی را برد بالا و به همگان اعلام نمود که جانشینش علی است ناشی می شود!! یعنی این مردم هم به همانصورت پیمانی دیگر با علی می بندند؟!! که اینبار با اویند و دیگر فریب صفینی نمی خورند؟!! که دیگر ماجرای خوارج را پیش نمی آورند؟!! و حیف که دیگر علی نیست !!
باز هم روده درازی من گل کرد و همینطور پراکنده پراکنده هاران موضوع مربوط و غیر مربوط را به هم وصل کردم.
راستی خوب شد یادم اومد مدتهاست می خواستم یکی از وبلاگهای جالب و خواندنی رو در وبلاگم معرفی کنم ...یعنی از این به بعد تصمیم دارم هر هفته یکی از وبلاگ هایی که خودم خیلی می پسندم را برای دوستان معرفی کنم تا انها هم اگر دوست داشتند سری به آن بزنند.
یکی از وبلاگ هایی که خیلی زیبا می نویسد و ارزش وقت گذاشتن رو داره وبلاگ بازی بزرگان(http://www.baziebozorgan.parsiblog.com ) است که دقیقا نویسنده اش را نمیشناسم ولی خانومی است با
اسم ریتا رحمانی همین.
یا حق